در ماوَراے خیآل
جآیے ڪِـﮧ هیچ ڪـَس
" هیچ ڪـَس "
نـَـتـَـوآنـَـد تـــُـ♥ـو رآ از مـَـن بــِگیرد...
پ.ن: ونوسم امروز دلتنگیم به نهایت رسید طوری که واقعا نمیتونم وصفش کنم
فقط از خدا خواستمت
میدونم امروز اشک خدا هم در اومد
زیباترین لحظه زندگیم٬ لحظه با تو بودن بود...
زیباترین هدیه عمرم٬ محبت تو بود...
زیباترین تنهاییم٬ گریه برای تو بود...
زیباترین اعترافم٬ عشق تو بود...
به کعبه گفتم تو از خاکی منم خاک
چرا باید به دور تو بگردم؟؟؟
ندا آمد تو با پا آمدی باید بگردی
برو با دل بیا تا من بگردم ...
چه سخت است...
تشبیح کردن عشق بر روی شانه های فراموشی
و دل سپردن به قبرستان جدایی
وقتی میدانی که
پنج شنبه ای نیست تا رهگذری بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند..
صبر كن ای دل پر غصه در این فتنه و شور
گرچه از قصه ی ما می تركد سنگ صبور
از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت
ای دریغا كه ز گهواره رسیدیم به گور
تو عجب تنگه ی عابركشی ای معبر عشق
كه به جز كشته ی عاشق نكند از تو عبور
در فروبند برین معركه كه كآن طبل تهی
گوش گیتی همه كر كرد ز غوغای غرور
تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد
تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور
مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزا
شو به میخانه كه آنجا همه سورست و سرور
شعله ای بركش و برخیز ز خاكستر خویش
زان كه تا پاك نسوزی نرسی سایه به نور
ای دریغا روزگار کودکی
که نمی دیدم از این غمها، یکی
فکر ساده، درک کم، اندوه کم،
شادمان با کودکان دم می زدم
ای خوشا آن روزگاران، ای خوشا !
یاد باد آن روزگار دلگشا !
گم شد آن ایام، بگذشت آن زمان
خود چه ماند در گذرگاه جهان؟
بگذرد آب روان جویبار،
تازگی و طلعت روز بهار،
گریه ی بیچاره ی شوریده حال،
خنده ی یاران و دوران وصال
بگذرد ایام عشق و اشتیاق،
سوز خاطر سوز جان، درد فراق،
شادمانیها، خوشیهای غنی،
وین تعصبها و کین و دشمنی؛
بگذرد درد گدایان ز احتیاج،
عهد را زین گونه برگردد مزاج؛
این چنین هر شادی و غم بگذرد،
جمله بگذشتند، این هم بگذرد ...
این زندگی غمزده غیر از قفسی نیست
تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست
این قدر نپرسید کجا رفت و کی آمد
اشعار پراکنده ی من مال کسی نیست
جایی هست که ...
کم میاری ، ...
از اومدنا، رفتنا، شکستنا ...
جایی که فقط می خوای یکی باشه
بمونه، نره، واسه همیشه کنارت باشه ...
.
.
.
من الان اونجام !!!
.
.
.
تو کجایی ؟ ... !
پشت این کوه بلند
لب دریای کبود
دختری بود که من
سخت می خواستمش
و تو گویی که گالی
آفریده شده بود
که منش
دوست بدارم پرشور
و مرا دوست بدارد شیرین
و شما می دانید
آه ای اخترکان خاموش
که چه خوش دل بودیم
من و او مست شکر خواب امید
و چه خوشبختی پاک
در نگاه من و او می خندید
وینک ای دخترکان غماز
گر نه لالید و نه گنگ
بگشایید زبان
و بگویید که از
یک بهتان
چون شد این چشمه غبار آلوده
و میان من و او
اینک این دشت بزرگ
اینک این راه دراز
اینک این کوه بلند ...
بهار آغاز می شود
وقتی که میگویم دوستت ندارم
به چشم هایم نکاه نکن
من هیچ وقت دروغگوی خوبی نبوده ام!!!
لبخند که میزنی
در سردترین فصل سال هم که باشم
بهار آغاز خواهد شد!!!
درخت ها مرا به یاد تو می اندازند
آدم ها می آیند
زیر سایه آرامش بخشت
درد دل میکنند ...
میگریند ...
و زخمی به یادگار بر قلبت می نهند و می روند!!!
سلام عشق من
هر کجای دنیا که می خواهی باش
من احساسم را با همین دست نوشته ها
به قلبت خواهم رساند
مطمئن باش!
این شاخه نازک سرنوشت
تحمل وزن هردویمان را نداشت!
بالاخره یک روز میشکست!
شاید این تنها دلیلی بود که من
دستهایت را ول کردم و
از چشمهایت افتادم!!!
به کجا چنین شتابان؟!
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا,هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما ...
چه کنم که بسته پایم ...
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم
سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را ...
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم
ولى دل به پائيز نسپرده ايم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ايم
اگر داغ دل بود، ما ديده ايم
اگر خون دل بود، ما خورده ايم
اگر دل دليل است، آورده ايم
اگر داغ شرط است، ما برده ايم
اگر دشنه دشمنان، گردنيم
اگر خنجر دوستان، گرده ايم
گواهى بخواهيد، اينک گواه
همين زخم هايى که نشمرده ايم!
دلى سر بلند و سرى سر به زير
از اين دست عمرى به سر برده ايم ...
از آخرین باری که با هم قدم زدیم خیلی میگذره، چه شبای قشنگ و خاصی بودن،
از اون موقع تا الان دیگه هیچکدوم از شبام نه خاص بودن نه قشنگ،
از تو تنها چیزی که برام مونده، خاطرات خوبته و یه عالمه درد ...
گاهی وقتا دلم میخواد فقط یه بار دیگه کنارت باشم و باهات چند متر هم قدم شم،
هیچ حرفی نزنم و فقط نگات کنم، صداتو بشنوم تا تا برام حرف بزنی ...
تمام آرزوم این روزا همینه ...
در " نقاشی هایم " تنهاییم را پنهان می کنم،
در" دلم " دلتنگی ام را ...
در " سکوتم " حرفهای نگفته ام را ...
در " لبخندم " غصه هایم را ...
نــَـه بــــه دیــروز هــآیی کـــه بودی می اندیشــَمــ
نـــَـه بـــه فـــــَــردآهــآیی کـــه شــآیـَـد بیــــآیی
میخـــــــوآهــَـم امـــروز رآ زنــدگـــی کــُنــمــ
خواســـتی بــآش…
خواســـتی نَبــآش…
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
به رفتن ک فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی…
میخواهی بمانی،
رفتاری می بینی که انگار باید بـــروی!
این بلاتکلیفی خودش کلــــی جهنـــــــــــــــم است
♥ عشق یعنی تو بغلش آروم باشی و دیگه هیچی نخوای
♥ عشق یعنی تو چشمهاش نگاه کنی و نفهمی دستت رو گذاشتی رو بخاری
♥ عشق یعنی انقد محو وجودش بشی که متوجه اطرافیانت نشی
♥ عشق یعنی اندازه یه دنیا حتی بیشتر دوسش داشته باشی
♥ عشق یعنی اینکه حتی اگه بدونی دوست نداره , بی نهایت عاشقــش باشی
♥ عشق یعنی اینکه همیشه در هر حالی به عشــقت وفادار بمونی
♥ عشق یعنی این . . . .
عشـــ♥ــــق یعنی:
یــــه نفر هست که
بدون فکر به نتیجه و آینده
هر روز بیشتر از دیروز دوستت داره..
اگر روزی فراموش کردم خدای بزرگی دارم
تو فراموش نکن بنده ی کوچکی داری
با نوازشی یا تلنگری آرام......... وجودت را
همراهیت را
مهربانی و بزرگیت را برایم یادآوری کن
تعداد صفحات : 39